وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه
به تواناییش ایمان داری
وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه
به تواناییت ایمان داره . . .
نظرات شما عزیزان:
المیرا 
ساعت16:05---29 دی 1390
قربون خدا برم من
مهربان 
ساعت15:46---8 دی 1390
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل می شود.
کمبود وقت
با مدیریت زمــان.
سایر کمبود ها نیـــز علاجی دارند
...
با کمبود دست هایت چه کنــم ؟!!!
نیلوفر 
ساعت11:01---7 دی 1390
من که سیگاری نخواستم!
اشک هایم را دود میکنم
یادت را دود میکنم
نگاهت را دود میکنم
چیزی جز ته دلی باقی نمانده!
آن هم زیر پا له میکنم…
نیلوفر 
ساعت11:01---7 دی 1390
خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی
و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم
و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای
,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است
.خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم
صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف میدوم
. خسته شده ام خسته خسته
نیلوفر 
ساعت11:00---7 دی 1390
حرف دلت رو امروز بزن !
اگر امروز گفتی ...
اسمش "حرف دل" است
اگر نگفتی ...
فردا می شود
" درد " دلت
نیلوفر 
ساعت10:59---7 دی 1390
شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حاليکه پاهاي برهنهاش را روي برف جابهجا ميکرد تا شايد سرماي برفهاي کف پيادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه ميکرد.
در نگاهش چيزي موج ميزد، انگاري که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب ميکرد، انگاري با چشمهاش آرزو ميکرد.
خانمي که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمي مکث کرد و نگاهي به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقيقه بعد، در حاليکه يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد.
- آهاي، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق ميزد وقتي آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهاي خوشحالش و با صداي لرزان پرسيد:
- شما خدا هستيد؟
- نه پسرم، من تنها يکي از بندگان خدا هستم!
- آها، ميدانستم که با خدا نسبتي داريد...!!!
نیلوفر 
ساعت11:23---6 دی 1390
نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...
مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:
\" گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید...
نیلوفر 
ساعت11:22---6 دی 1390
دیـشـب گـرسـنـه بـود
دخـتـری کـه مُـرد ...
چـه آسـان بـه خـاک پـس دادیـمـش ؛
و هـمـسـایـه اش ، زیـارتـش قـبـول ...
دیـشـب از سـفـر رسـیـد
مـکـه رفـتـه بـود
نیلوفر 
ساعت19:29---5 دی 1390
راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است.
راز دوستی در قسمت کردن شادیها با دیگران است.
راز دوستی در دوست داشتن بیقید و شرط دیگران است.
راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران است.
آزاده رفتار کن
نیلوفر 
ساعت19:27---5 دی 1390
می خواهم عشق تو را ،
آنقدر به اشتباه بنویسم !
که هر روز آن را ،
برایم سرمشق کنی .
کاش می دانستی
که چه زیباست
تکرار مشق عشق ...
آن هم به شوق هر روز دیدنت
نیلوفر 
ساعت19:27---5 دی 1390
پیر شده ام .
نه تنها چهره ام که تمام زوایای قلبم شکسته شده اند .
مانده ام این جاده ی تنهایی را با کدام امید باید به انتها برسانم .
با کدام روزنه ای؟
از روشنایی شمعی نیم سوز ؟
مادر می گوید : (( گرفته ای ... شور و حال جوانیت کو ؟ ))
کدام شور و حال ؟ کدام جوانی مادرم ؟
arezoo 
ساعت9:53---5 دی 1390
دنیا دنیا دلم گرفته..................
هر روز دلتنگ تو بودم و تو میگفتی فردا
فردا شد و باز هم توگفتی فردا
امروز دلماند و یک دنیا حرف
یک هیچ به نفع دلتو تا فردا.....
|